قسمت اول
داستان از 14 سال قبل شروع میشه از وقتیکه پدر فرزندش رو توی صندوق عقب ماشینش میگذاره چند لحظه بعد صدای شلیک گلوله میاد پسر محکم به در می کوبه و باباشو صدا میزنه و کمک می خواد اما وقتی کسی نمیاد با دیلمی که توی صندوق هست در رو باز میکنه و بیرون میاد به اطراف نگاه میکنه توی جنگل هستش و در این هنگام جنازه پدرشو میبینه.
زمان حال: صدا(انبار هر جمعه پر میشه مته دو تا جعبه هست که از همه جعبه ها مهمتره شماره 34 و 42 که 42 آخرین جعبه ای هست که تحویل داده میشه و آخرین هم هست که خارج میشه تو باید از جعبه 42 خارج میشی و وارد جعبه 32 میشی. ما هردومی خوایم انتقام بگیریم )
مته درون جعبه ست با ریش و سبیل و موهای مصنوعی .صدا(چنگیز دست راست مراده . اون بود که پدرتو کشت)
مته با استفاده از پیچ گوشتی پیچهای جعبه رو باز میکنه و از جعبه 42 خارج میشه و شاهد صحبتهای مراد و چنگیز و کثه میشه که دارند یکنفر رو شکنجه می کنن .صدا(مراد بزتوپولی یه ابلیسه .بخشش سرش نمیشه ..صدری پلیس قدیمیه که در دادگاه پدرت شهادت دروغ داده و در قسمت امنیت کارخونه مراد کار میکنه )مته میخواد در جعه 42 رو ببنده که با پاش به پیچ گوشتی میزنه و اون وسطچنگیز از همه می خواد تا همه جای کارخونه رو بگردند .ماشین مواد همراه مته از اونجا میره .صدا(پیک موارد رو تحویل میده و پول میگیره آخرین تحویل از جعبه 34 هست از جعبه بیرون بیا ) پیک میاد تا پول رو تو ماشین بذاره که مته اونو میگیره .تو کارخونه چوب و الوار مته دستها ی پیک رو بسته و بهش میگه اگه من تورو نکشم مراد تورو میکشه همین الان پولارو بردار و برو و هرگر برنگردد وگرنه بلایی سرت میارم که آرزوی مرگ کنی .اونم پولهارو برمیداره و میره.گوشی مته زنگ میخوره و اون صدا میگه : چکار کردی؟ مته:از همشون انتقام میگیرم . صدا: با هم انتقام میگیریم من وجدان اون حکایت قدیمی ام و تلفن قطع میشه.
خونه مراد رو نشون میده که چنگیز به مراد میگه پیک گم شده و مراد حسابی عصبانی هست .اسرا دختر مراد در باره عصبانیت پدرش می پرسه و اونم به دروغ میگه که پلیس ماشین اداره رو به خاطر پرداخت نکردن مالیات توقیف کرده .
اسرا به پدرش میگه میخواد توی خونه پارتی بگیره و اونم موافقت میکنه .مته و مادربزرگش آسیه خانم تازه به این محل اومدن وقتی از خرید برمیگشتن با همسایشون که کسی نیست جز زن صدری روبرو میشن. در همین حین صدری هم میاد و با اونها آشنا میشه چنگیز به اتاق کنترل میره اما به اون میگن دوربینها چیزی رو نشون نمیدن و کثه هم میگه حتما با پیک اومده و با اونم رفته .چنگیز از کثه میخواد تا پیک جدید پیدا کنه .
اتاق کار ترکان: اسرا به دیدن ترکان میره و به اون میگه عمه ام میخواد زمینی رو که داره بفروشه و بابام هم نمی خواد بفهمه و از من خواسته وکیل پیدا کنم برای فروش منم این پرونده رو به تو میدم .بعد هم در مورد پارتی با اون حرف میزنه و در آخر هم می گه به یکی از پسرای دانشگاه علاقه داره .بعد هم میره .
زینب تلفنچی یه شرکته که مشکلات مردم رو میشنیدن و راه حل ارائه میکردند .شب شده ولی زینب برنگشته خونه صدری سرمیز شام عصبانیه و میگه که نمیخواد دخترا کار کنن وباید سرشام باشند. صدری از ترکان میخواد تا پنجره رو ببنده .اونم موقع بستن پنجره متوجه مته میشه و هر دو به هم نگاه میکنن.
زینب جلوی در پدرشو میبینه و صدری از زینب میخواد تا توی اولین فرصت با هم حرف بزنن .بعد از رفتن صدری زینب به جای اینکه به خونه بره به یه بار میره .کثه به دیدن مته میره و با اون در مورد پیک شدنش حرف میزنن و میگه که اونو با چنگیز آشنا می کنه مته قبول نمیکنه اما کثه میگه بیشتر فکر کن تا فردا .
قسمت دوم
چنگیز کنار مراده و داره در مورد پیک جدید با هم حرف میزنن مراد به چنگیز میگه باید تمام جعبه ها رو باز کنی تا بفهمیم چه جوی تونسته بیاد تو وکسی متوجه نشه .ترکان به زینب زنگ میزنه اما زینب که به بار رفته جواب نمیده ترکان به مادرش به دروغ میگه که دوست زینب مریضه و اونم رفته بیمارستان کنارش .تا اینکه زینب زنگ میزنهکه از همه خسته ست چرا همه به اون گیر میدن .یه پسر بهش گیر میده .
عمر فروشنده سوپرمارکتی که عاشق زینبه بیرون مغازه مشغول صحبت با راغب راننده تاکسیه که مته شبها تاکسی و ازش می گیره و با اون کار میکنه .و با هم نقشه میکشن تا عمر بتونه دل زینب رو بدست بیاره .
ترکان سریع بیرون میره تا زینب رو به خونه برگردونه سرکوچه سوار تاکسی میش و میگه لطفا سریعا بریم تکسیم که مته میگه :شب بخیر . ترکان: سلام ببخشید چون عجله داشتم سریع سوار شدم مته هم می گه مشکلی نیست تا کیف پرتاب نشه .ترکان: نه دیگه پرت نمی کنم .بعد هم دستشو جلو می بره و میگه : ترکان هستم .میخوام برم دنبال خواهرم تا به خونه بیارمش. زینب توی بار با پسره حسابی دعوا میکنه .ترکان و مته جلوی بار میرسند وترکان میره تا زینب رو بیاره همون وقت زینب میاد
خاطرات مته: مشغول بازی فوتبال با دوستاشه که پدرش میاد دنبالش و با عجله اونو با خودش می بره ازش میخواد تا سرشو پایین نگه داره تا کسی اونو نبینه و بعد هم میگه تحت هیچ شرایطی هول نمی شی می خوایم با هم کاری بکنیم ولی باید آروم باشی اما اصل موضوع باشه واسه بعد .توی جنگ نگه میداره اونو توی صندوق عقب میذاره .صدای تیر . در رو با دیلم باز میکنه .جنازه پدرشو میبینه به سمتش میدوه و پدرشو صدا میزنه در همین حین صدای ماشین میاد با سرعت پشت درخت پنهان میشه .دو نر از ماشین پیاده میشن پدرشو با خودشون می برن چون زمین ناهموار و جنگلی هست ماشین آروم میره مته هم پشت سرشون میره .کنار دریا نگه میدارن و جنازه پدرشو میندازن توی آب بعد از اینکه اونها رفتن کنار آب میره و خودشو پرت میکنه توی دریا . جنازه پدرش توسط برکیز که پلیس و دوست پدرشه پیدا میشه .
کثه به چنگیز میگه که پیک نیست و نتونستن نشونه ای از اون پیدا کنن و چنگیز از پیک جدید می پرسه اونم میگه که پیدا کرده و با هم آشناشون میکنه . صدا(اول امتحانت می کنن و همون شب اول آدم ناتوان رو از بین می برن پس پیک خوبی باش)
سرکلاس دانشگاه اسرا به متع میگه جزوه درس قبل رو داری به من بدی
قسمت سوم
مته روی تخت دراز کشیده و اسلحه توی دستشه و داره فکر میکنه .بلند میشه میره توی سالن و متوجه میشه مادربزرگش نیست هر چی صداش می زنه جوابی نمیاد با عجله از خونه بیرون میزنه .مادربزرگ وترکان بیرون جلوی در ورودی نشستن و با هم حرف میزنن با اومدن مته حرفشون قطع میشه .مته با ترکان احوالپرسی میکنه .صدری هم از پنجره اونا رو میبینه و از این موضوع شاکیه.مادربزرگ به مته میگه گوجه نداشتیم اومدم بخرم که ترکان رو دیدم نشستیم حرف بزنیم بیا تو این گوجه ها رو ببر تا منم بیام .مته و ترکان نگاهی به هم میکنن و مته از پله ها بالا میره .صدری به همسرش زکیه میگه : از اینکه دختر جلوی در بشینه و حرف بزنه اصلا خوشم نمیاد دخترت داره بیرون فک میزنه .زکیه: به دختر وکیلت اطمینان نداری ؟ صدری: چرا اطمینان دارم ... منظورت از این حرف چی بود ؟ زکیه : نوه خاله آسیه پایین بود واسه اینه که تو صورتت آویزون شده . صدری : از دست تو ....
صدری آماده میشه و پایین میره با آسیه احوالپرسی میکنه و به ترکان میگه مادرت تنهاست برو بالا بعدا در این باره صحبت میکنیم .ترکان : چشم بابا.صدری از آسیه خداحافظی میکنه و سوار ماشین شرکت میشه و میره .آسیه میپرسه : پدرت کجا کار میکنه ؟ ترکان : نگهبان شرکت مراد بزتپلیه . آسیه : می شناسمش .
مته لباس می پوشه و به پارتی میره .
خونه مراد:
مته از پنجره خارج میشه و وارد حیاط میشه ،فضلی اونو می بینه و با اسرا و آتاکان (دوست پسر اسرا) آشنا میکنه . اتاکان به مته حسادت میکنه و میگه این پسر فوق لیسانسشو گرفته و حالاتو رشته ما درس می خونه از اون بچه خر خوناست .اتاکان همه ش به مته تیکه میندازه .اسرا با دیدن ترکان میره به استقبالش و اونو کنار مته و فضلی میاره . ترکان از دیدن مته حسابی تعجب میکنه .و تمام نگاهش به مته هست .اتاکان و اسرا میرن و فضلی ، مته رو با ترکان آشنا میکنه .(نمی دونسته که اون دوتا همدیگه رو می شناسن) .مته مشغول صحبت با اسراست و ترکان نگاهش به اونهاست و کمی هم از این موضوع ناراحت به نظر میاد .چند لحظه بعد مته وارد ساختمون میشه و از پله ها پایین میره توی اتاق لباس و یک ساک رو برمیداره که صدایی میشنوه و پشت در جا میگیره چشمش به اتو می افته و اونو تو دستش میگیره .در باز میشه و یکی از افراد مراد وارد میشه مته هم با اتو توی سر اون میزنه و بی هوشش میکنه .دوباره ساک رو از زمین و یکدست لباس رو از رگال برمیداره بدون اینکه دیده بشه به طبقه بالا میره .صدا(بزتوپلی خیلی به خونوادش وابسته ست ، هر جا باشه خودش رو به خونه میرسونه ، داخل خونه دوربین کار نذاشته . اتاق خوابها طبقه بالاست اولین جایی که میری اتاق سوم هست ) مته بعد از انجام کارش میخواد از در بیرون بره صدای اسرا میاد که پدرشو صدا می زنه : بابا میخوام تورو با ترکان آشنا کنم اونو یادت میاد که دوست دوران بچگیم . مته از پنجره بیرون میره . مراد در مورد کارو درس با ترکان صحبت میکنه و بعد هم میخواد تا همدیگه رو بیشتر ببینن .ترکان و اسرا پایین میرن و مراد وارد اتاقش میشه که میبینه پول روی زمین ریخته شده و تا حمام ادامه دارهدنبال پولهارو میگیره و تا حمام اتاقش میره .روی ساک یه یادداشته که : من میتونم هم پولهاتو و هم جونت رو بگیرم . بعد هم روی آینه حمام نوشته شده : ابراهیم فرهاد نمرده . مراد حسابی داغ میکنه و با فریاد چنگیز رو صدا میزنه .
چنگیز تو راه هست که کثه تماس میگیره و میگه برگرده .مراد از کثه میخواد تا همه مهمونهارو توی اتاق نشیمن جمع کنه . ترکان و اسرا عصبی هستن . مته که موقع نوشتن متن روی آینه انگشتش رنگی شده سعی میکنه اونو پاک کنه .
وقتی چنگیز میاد و موضوع رو میفهمه مراد بهش میگه بجز ما دونفر کسی از قضیه ابراهیم فرهاد خبر نداشت .چنگیز مته رو می شناسه و به مراد می گه این پیک جدیدمون هست . اون اینجا چکار میکنه ؟ بعدا با اون حرف میزنم که مراد میگه نه خودم باهاش حرف میزنم و تو دخالت نکن .
مته و مراد توی انباری مشغول صحبت میشن ، مته دست رنگیشو داخل جیب شلوارش میکنه تا کسی متوجه نشه .
مراد: من سلطان هستم ، من قوی هستم ،هیچکس نمیتونه با من رقابت کنه ...... تو اینکارو با اینکه میدونستی خطر داره قبول کردی چرا ؟ مته: چون به پولش احتیاج دارم . مراد: اگه نتونی انجامش بدی کشته میشی . مته : میدونم . پولم نداشته باشم می میرم .. مراد: تو اینجا چکار میکردی ؟ مگه نمی دونستی ابنجا حریم منه و نباید بهش نزدیک بشی ؟مته : من اگه می دونستم مهمونی شماست هرگز نمی اومدم یکی از دوستانه دانشگاه فضلی منو دعوت کرده .
مراد : خوبه حالا که میدونی دیگه ان طرفا نیا .
ترکان سر خیابون منتظر تاکسیه که یه تاکسی جلوش نگه میداره . صدایی میگه : خیابون فرمانداری پ 36 . ترکان خم میشه و با دیدن مته لبخند میزنه و سوار میشه .بین راه ترمز ماشین کمی اذیت میکنه و مته نگه میداره .
صدری به زکیه زنگ میزنه که اتفاقی افتاده و مراد از من خواسته تا به عمارت برم . صبح کمی دیر میام نگران نشو .
زکیه هم بعد از قطع تلفن به زینب میگه بدبخت شدیم بابات داره میره عمارت و اونجا ترکان رو می بینه و بازخواستمون میکنه (ترکان بدون اجازه پدرش به پارتی رفته) هر چقدر با ترکان تماس میگیره تا خبرش کنه گوشیش خاموشه چون شارژ نداره .مته در کاپوت ماشین رو می بنده که ترکان متوجه قرمزی انگشت اون میشه و دستش رو میگیره با نگرانی می پرسه : چی شده ؟ انگشتت چرا خونیه ؟مته : چیزی نیست کمی رنگی شده . بعد به آرومی دستش رو از دست ترکان بیرون میکشه .
ترکان خجالت زده سرش رو پایین میندازه و سریع سوار ماشین میشه.
از طرفی زکیه و زینب می خوان برن دنبال ترکان پس به راغب میگن تاکسی رو بیاره که راغب میگه ماشین دست دوستش مته ست .اونم هرچی زنگ میزنه گوشیش خاموشه .صاحب ماشین که توی همون ساختمون بوده از راه میرسه و متوجه میشه راغب شبها ماشین رو به کسی دیگه اجاره میداده و بخاطر پنهان کردن این موضوع اونو اخراج میکنه و میگه دیگه حق نداره راننده تاکسی اون باشه .
قسمت چهارم
صدری نوشته روی آینه رو میبینه .مراد: چی میگی ؟ نظرت چیه ؟ صدری: نمی دونم چی باید بگم . مراد : بنظرت در مورد ابراهیم فرهاد چه کسی به غیر از ما سه نفر میدونه . صدری : هر کسی رازی داره من نمی دونم اما من به کسی چیزی نگفتم اینو از خودم مطمئنم . مراد: طرف پولارو همونجا گذاشته پس می خواسته بگه پول براش مهم نبوده . صدری: شاید دوستی ،فامیلی ،آشنایی داشته باشه .مراد : ابراهیم فرهاد فامیلی داشته ؟ صدری : زنش مرده بود می گفت یه پسر داره اما من تحقیق نکردم ببینم راست گفته یا نه .مراد از چنگیز میخواد پیگیری کنه و مشکل رو حل بکنه .وقتی زکیه و زینب تو خیابون منتظر تاکسی هستند مته همراه ترکان از راه میرسه و داخل خونه میرند.مته صبح مثل همیشه رفته پیاده روی .ترکان از خواب بیدار میشه و میاد کنار پنجره و مشغول بستن بند ساعتش هست که ساعت می افته پایین .مته از راه میرسه و ساعت رو برمیداره . ترکان با عجله پایین میاد و ساعت رو از مته میگیره .مته : سلام خوبی ؟ وضعیت خونه چطوره . ترکان :سلام صبح بخیر . خوبه گاهی وقتها با بابا کل کل داریم اما بعدش همه چی آروم میشه. وضعیت تو با پدرت چطوره ؟ .مته : من پدرم مرده . ترکان :معذرت می خوام نمیدونستم . وای من با لباس توی خونه اومدم اگه کسی منو ببینه خیلی بد میشه . مته : خیلی هم مد روزه . ترکان : داری مسخره ام میکنی . مته : نه جدی گفتم .ترکان : میدونی من ... یه وکیلم ....
مته لبخند میزنه :در مورد لباسات به کسی چیزی نمی گم . بعد هم از هم خداحافظی میکنن .چنگیز و کثه در حال دیدن فیلم پارتی هستند تا شاید بتونن از اون طریق فرد مضنون رو پیدا کنن .چنگیز : چشمای اون پسره ...پیک جدیدمون یه جور خاصی برق میزنه ،من فکر می کنم کار اون باشه ، بهش شک دارم .کثه : نه ،من مطمئنم کار اون نیست اون پسر فقط دنبال پوله ،خیالت راحت اون کسی نیست که ما دنبالشیم .
سرصبحونه گوشی مته زنگ میزنه : صدا(در موردت تحقیق رو شروع کردن ) مته : خوبه بدون زحمت چیزی بدست نمیاد من اینجا منتظرم . صدا(منتظرباش مته ) ترکان با لبخند به ساعتش نگاه میکنه و باباش از راه میرسه .صدری : چیه انگار با من و مادرت قهری ؟ترکان : نه بابا ولی من مامانو ناراحت کردم دیشب خونه اسرا بودم شارژ گوشیم تموم شده بود و مامان زنگ زده بود و نگرانم شده بود موقع برگشتن هم ماشینی که باهاش اومدم خراب شد و دیر رسیدم . صدری : ماشین مال کی بود ؟ترکان : پسر همسایه ،همونایی که تازه اومدن ،مته ،آخه اونم دعوت شده بود .صدری عصبی شد و گفت : من از مراد باید بشنوم که دخترم تو مهمونی بوده و تا صبح تو خیابونا چرخیده اونم با یه غریبه . خوب گوش کن تو دختر یه آدم فقیری اما اون اسرا برتوپلیه مگه اونا در سطح تو هستند وقتش برسه تورو نمیشناسه باید جایگاه خودت رو تو این دنیا بدونی .ضمنا سوار ماشین غریبه ها نشو حتی اگه پیاده رفتی سوار ماشین غریبه نشو . فهمیدی؟ترکان با ناراحتی به اتاقش میره .
چنگیز برای مراد خبر میاره که احتمالا پسر ابراهیم فرهاد اسم و نشونی اش رو عوض کرده و زندست اما مطمئن نیست .مراد هم میخواد تا اگه زندست اطلاعاتی در موردش بیاره .راغب و مته با هم توی خیابون حرف میزنن که ترکان و زینب از خرید برمی گردن و اونها رو میبینند . زینب خرید از سوپری عمر رو بهونه میکنه و میره .مته به ترکان میگه که تاکسی رو از اونها گرفتن و هر دو بیکار شدن .ترکان احساس تاسف میکنه و بعد ش میره .راغب به مته میگه : تو با دیدن این دختر چشمات یه برق خاصی میزنه . مته : چه برقی ؟ برو بابا ، سناریو می نویسی .شب شده و مته پشت فرمون ماشین فیات سفید رنگ نشسته و اولین کار خودش رو با چنگیز انجام میده . مرد خریدار کنار چنگیز عقب ماشین میشینه و کیف پولهارو به اون میده تا مواد تحویل بگیره اما چنگیز میگه که پول کمه و اونو از ماشین پیاده میکنه . پشت ماشین طوری که مته از آینه بتونه ببینه اون مرد رو میکشه . بعد هم داخل صندوق عقب ماشین مته میذاره و میگه برو همونجایی که ازش ماشین و برداشتی .مته راه می افته بعد از گذشت چند دقیقه پلیس جلوی ماشین رو میگیره و مدارکش رو میخواد . بعد هم میگن از ماشین پیاده شو و در صندوق عقب رو باز کن . مته سعی میکنه خودش رو خونسرد نشون بده . در رو به آرومی میخواد باز کنه که یکی از پلیسها اونو می بنده و میگه اول از داخل ماشین شروع می کنیم . پس میشینن داخل ماشین و مشغول بازرسی میشن .پلیس جوون رو به مته میگه : من مطمئنم داخل این ماشین مواد مخدر هست ، توی صندوق عقب هر چی بودمال ما . مته با خونسردی تمام میگه : پول که باشه میشه خرج کرد .مته وارد پارکینگی میشه ماشین رو پارک میکنه و داخل ماشین چنگیز که منتظرش بوده میشینه . به ناگاه پلیسی که توی راه مته به اون پیشنهاد رشوه داده بود سوار میشه و مته می فهمه که اونا پلیس نبودند بلکه افراد چنگیز بودن که می خواستن اونو امتحان کنن.چنگیز پاکت پولی رو به مته میده و میگه باهات تماس میگیریم( اون مردی هم که مته فکر میکرد کشته شده سالم از توی صندوق عقب بیرون میاد) .بعد از رفتن مته چنگیز می پرسه : خوب چطور بود ؟ پامیر (همون پلیس قلابی) : میشه باهاش کار کرد وقتی ماشین رو می خواستم بگردم چهره اش بهم نریخت ،رشوه رو قشنگ گذاشت کف دستم .صدا( وقتی صداتو شنیدم یعنی کار بخوبی انجام شده) مته : انجام شد ولی یه موقعیت بد پیش اومده یکی از اینها که اینجا بود من میشناسمش.
صدا (اونم تورو شناخت ؟ فهمیدم در مورد کی حرف میزنی شانس اینو نداریم بی خیالش بشیم اگه به خاطر بیاره کار همین جا تموم میشه . مته : خودم یه فکری میکنم .
قسمت پنجم
خاطرات گذشته
مته با پسری کنا دریا آشنا میشه که اون پسر اسمش پامیره (همون پلیس قلابیه)
مته داره به اون دوران فکر میکنه که پامیر میاد کنارش و میگه دنیا خیلی کوچیکه من این آدم رو می شناسم .
مته: من این آدم رو میشناسم . همدیگه رو بغل میکنن .
خاطرات گذشته
پامیر میگه که پدر و مادر نداره ،مته هم میگه کسی رو نداره و اونها قسم میخورند که تا آخر عمر برادر هم بمونن.
زمان حال:
چنگیز تعریف مته رو پیش مراد میکنه و مراد هم میگه کار خوب بهش بده .اما چنگیز میگه بازهم با این کارها من بهش اعتماد ندارم .مراد: تو بهش کار بده اما حواست بهش باشه .
چنگیز : ما هنوز چیز زیادی در مورد پسر ابراهیم فرهاد نداریم اون مهمه . مراد : این آدرسو بگیر مطمئنم اون شخص جواب سئوالای مارو میدونه .مته میره خونه و میبینه مهمون دارند و اون شخص برکیز دوست پلیس پدرشه .مته با اون خوش و بش میکنه .
چنگیز با یه مرد ملاقات میکنه و اونم یه پرونده به دست چنگیز میده و در ازای اون پول میگیره و میگه : اون بچه دو تا اسم داره دو تا آدرس داره عکسی ازش نیست و یکنفر داره ازش حمایت میکنه که خیلی قویه .مته و اسرا توی دانشگاه همدیگه رو میبنن و اسرا از اون عذرخواهی میکنه بابت اتفاقاتی که توی شب پارتی افتاده . مته :من زود رفتم نشد ازت خداحافظی کنم ببخشید . اسرا : اینقدر ناراحت بودم که حد نداره . مته : پس خوبه زود رفتم من نمی تونم ناراحتی تو رو ببینم . اسرا خیلی خوشحال میشه و میگه : این قشنگترین حرفی بود که امروز صبح شنیدم . بعد هم مته ازش خداحافظی میکنه و میره .عمر هم تمام سعی اش رو میکنه تا دل زینب رو به دست بیاره اما همیشه خرابکاری میکنه و بنظر میاد زینب توجهی به اون نداره .
ترکان نزدیک خونه رسیده که می بینه اسرا با ماشین مته رو میرسونه . بازهم ناراحتی توی صورت ترکان موج میزنه وبا زهم به روی خودش نمیاره .بعد از اینکه اسرا میره مته می پرسه : شما ها با هم دوستین مگه نه ؟ - دوست که نه من وکالت فروش زمین عمه اش رو بعهده گرفتم و از قبل می شناختمش همین .ولی فکر کنم شما با هم دوستین ؟ چون با ماشین رسوندت . مته : نه نیستیم ، دوست اونیکه به خاطرش همه کار بکنی . پامیر میاد دنبال مته و اون از ترکان خداحافظی میکنه و همراه پامیر میره .مته : دارن در مورد من تحقیق میکنن اگه از تو در مورد من پرسیدن نگو منو میشناسی .صدا(به پامیر اعتماد نکن ،اون مثل برادر خونی چنگیزه ،اون قاتله . بهش اعتماد نکن ) چنگیز به مراد میگه : پسر ابراهیم فرهاد زندست و اینکه یکی ازش حمایت میکنه ،عکس بچه گیای اون الان تو دستمه .مراد : پس حتما زیر دست ما کار میکنه هر چی ازش داری بذار تو صندوق ،منتظر می مونیم ضمنا میام شرکت تا عکس رو ببینم .
خاطرات گذشته :
مته از پامیر خداحافظی میکنه و به آنکارا نزد مادربزرگش میاد .
زمان حال :
مته و پامیر مشغول خوردن غذا هستن که گوشی پامیر زنگ میخوره چنگیز ازش میخواد بیاد شرکت چون مراد داره میاد .در همان وقت گوشی مته هم زنگ می خوره .صدا(مته چنگیز یه چیزایی پیدا کرده احتمالا عکس بچه گیه توست . پامیر اگه عکس رو ببینه تورو لو میده .پامیر باید بمیره اونو بکش مته ) مته : عکسا کجاست ؟ . صدا(تو شرکت ،اتاق مراد ،گاوصندوق) پامیر و مته از هم جدا میشن .خاطرات گذشته :
مته از پامیر خداحافظی میکنه و به آنکارا نزد مادربزرگش میاد .
زمان حال :
مته و پامیر مشغول خوردن غذا هستن که گوشی پامیر زنگ میخوره چنگیز ازش میخواد بیاد شرکت چون مراد داره میاد .در همان وقت گوشی مته هم زنگ می خوره .صدا(مته چنگیز یه چیزایی پیدا کرده احتمالا عکس بچه گیه توست . پامیر اگه عکس رو ببینه تورو لو میده .پامیر باید بمیره اونو بکش مته ) مته : عکسا کجاست ؟ . صدا(تو شرکت ،اتاق مراد ،گاوصندوق) پامیر و مته از هم جدا میشن .کانال کولر شرکت رو نشون میده که مته داخلش داره میره .مته توی سالن توالت پایین میپره ،کاپشن تنش میکنه ،نقاب صورتش رم میکشه و میره داخل راهرو .صدا(طبقه دوم ،اتاق مراد اونجاست .اگه برقشو قطع کنی می تونی به راحتی وارد اتاقش بشی ) مته برق رو قطع میکنه . نگهبانی از صدری میخواد تا اونجا رو چک بکنه . صدری با دیدن مته که اسلحه رو به سمتش گرفته جا میخوره ،مته بیسیم و اسلحه صدری رو میگیره و همراه خودش می بره . نگهبانها به چنگیز خبر میدن که برق طبقه دوم قطع شده و آقاصدری جواب بیسیم رو نمیده . چنگیز با عجله همراه کثه میره .مته همراه صدری به اتاق مراد میرن جلوی گاوصندوق صدری رو میذاره و میگه صندوق رو باز کن . صدری : رمزشو نمیدونم . مته :من میدونم تو هم میدونی زودباش .با اسلحه اونو تهدید میکنه و صدری هم رمز رو میزنه و در گاوصندوق باز میشه مته صدری رو هل میده عقب و پاکت رو بهمراه یه فلش برمیداره . صدا(کسی به تو رحم نمیکنه اگه لازم شد بکش ، بکش) نگاهش به صدریه اما ...